عوامل تمسخر و استهزاء در قرآن

تمسخر و استهزاء

در لغت:

به معنای ریشخند کردن است، حقیر شمردن و خوار داشتن است و بیان عیبها و نقصها به صورتی که بیان آن خنده آور باشد.

 در اصطلاح:

بیان کردن گفتار، کردار، اوصاف و یا خلقت افراد که یا با سخن گفتن و یا با فعل و یا به ایماء و اشاره و گاهی هم به صورت کنایه بر وجهی که سبب خنده دیگران گردد را تمسخر می گویند؛ اگر تمسخر به صورت باشد که شخص از آن ناراحت شود حرام است.

عوامل تمسخر در قرآن

خداوند در قرآن کریم چند عامل اصلی و کلی برای تمسخر بیان کرده است که در ذیل به بعضی از آنها اشاره خواهد شد:

1-    جهل:

یکی از مهمترین عواملی که موجب تمسخر می گردد بر اساس آیات قرآن مجید جهل و نادانی است، افراد بدون اینکه به مسایل توجه داشته باشند و در آن دقت و تأمل کنند تنها بر اساس ظاهر حکم می کنند و عملی را به تمسخر می گیرند، به عنوان نمونه در آیه 67 سوره بقره آمده است که خداوند برای حل مسئله قتل به حضرت موسی علیه السلام دستور می دهند تا گاوی را ذبح کنند، یهودیان به حضرت می گویند که ما را مسخره می کنی؟! حضرت علیه السلام می فرمایند: که به خدا پناه می­برم از این­که از جاهلان باشم.

از این آیه به صراحت به دست می آید که تمسخر و مسخره کردن دیگران کار افراد جاهل و از روی جهل و نادانی است.

2-    تکبر و غرور

گاهی حس برتری طلبی باعث می­گردد که فرد دیگران را کوچک­تر و پایین­تر از خود بداند و اعمال و رفتار، یا گفتار آن­ها را مورد تمسخر قرار دهد.

در قرآن کریم در سوره حجرات آیه 11 آمده است «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسىَ أَن يَكُونُواْ خَيرًْا مِّنهُْم»؛ کلمه «خیراً» در این آیه بیان کننده منشأ استهزای مؤمنان که برتری جویی است می باشد.

و اين خود برتربينى بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى‏گيرد مثلا فلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله‏اى سرشناس تر می شمرد، و احياناً اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را وادار به سخريه می كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است، و اين بستگى به پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.

هيچ كس نمى‏تواند بگويد: من در پيشگاه خدا از فلان كس برترم، و به همين دليل تحقير ديگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوب اخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.

استهزا و مسخره كردن، در ظاهر يك گناه، ولى در باطن چندین گناه است؛ گناهانى مانند:

تحقير، خوار كردن، كشف عيوب، اختلاف افكنى، غيبت، كينه، فتنه، تحريك، انتقام و طعنه به ديگران در آن نهفته است.

مسخره کردن، تجاوز به حريم افراد است و اگر مسخره كننده توبه نكند، ظالم‏ است.

و گاهی غروری که منشأ تمسخر است به علت جایگاه اجتماعی یا علمی که افراد دارا می باشند دیگران را مسخره می­کنند، به عنوان نمونه برای این مطلب می­توان به این آیه 83 از سوره مبارکه غافر قرآن اشاره شده است که: « فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتهَْزِءُون»؛ مراد از علم در این آیه اطلاعاتی است که از زینت زندگی دنیا و فنون تدیبری است که برای به دست آوردن آن داشتند، خداوند این فنون را به علم تعبیر کرده است تا بفهماند غیر از آن علمی نداشتند.   

3-    دنیا طلبی

گاهی داشتن ثروت و دل بستگی به دنیا موجب مسخره کردن افراد فقیر یا زیر­دست می­گردد؛ هم­چنین آیات ابتدایی سوره همزه مغرور شدن به مال و ثروت را منشأ طعن و استهزای دیگران دانسته است.

افراد دنیا طلب ببینش مادی گرایانه دارند و اعتقادی به ماورای دنیا ندارند لذا افرادی را که گرایش به آخرت دارند را به تمسخر می­گیرند.

4-    عدم تفکر

خداوند نعمت عقل را به همه انسان­ها داده است اما برخی از افراد رفتار­های دیگران را به عنوان رفتاری خرافی و به دور از عقلانیت ارزیابی می­کنند ولی رفتار خود را درست می­پندارند؛ در حالی­که اگر این افراد در اعمال خود تعقل و اندیشه­ورزی داشته باشند می­بینند که اعمال خودشان به دور از عقل و عقلانیت است. این مطلب را می­توان با توجه به آیات قرآن یکی از عوامل تمسخر دانست.

5-    عصیان

جرم و گناه موجب می­شود که نفس انسان طهارت و پاکی اولیه خود را از دست بدهد و در شناخت حق و باطل دچار مشکل و خطا شود، هم­چنین گناهان باعث می­شوند تا بر روی قلب انسان غبار غفلت و زنگار بنشیند یا قلب او مهر زده و مختوم گردد به همین علت رفتار­های دیگران را مورد تمسخر قرار می­دهد.

منابع:

قرآن کریم

1-    على اكبر، قرشى بنايى، قاموس قرآن، ج 3، ص 242 انتشارات: دار الكتب الاسلامية

2-     محمد بن محمد، غزالی، ترجمه احیاء علوم الدین، ج3، ص 270 انتشارات دارالکتب العربی

3-     ملا احمد بن محمد مهدی، نراقی، معراج السعادۀ،  555 انتشارات: هجرت

4-    محمد بن محمد، غزالی، کیمیای سعادت، ج 2، ص 78 انتشارات علمی و فرهنگی

5-    ناصر، مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 22، ص179، انتشارات: دار الكتب الإسلامية

6-    محسن، قرائتی، تفسیر نور، ج 9، ص 187، انتشارات: مركز فرهنگى درسهايى از قرآن‏

7-    طباطبايى، سيد محمد حسين، سيد محمد باقر موسوى همدانى‏،ترجمه تفسیر المیزان ج 17، ص 539،  انتشارات: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسين حوزه علميه قم‏

آموزه اخلاقی از امام علی علیه السلام

با توجه به ایام شهادت مولی الوحدین حضرت علی علیه السلام یکی از ویژگی های بارز ایشان که مورد اتفاق همه مسلمان است را مورد بررسی قرار می دهیم

انفاق و بخشش مالی از مجله مباحثی است که در اسلام به آن توجه خاص شده و برای افرادی که چنین روحیه ای دارند ارزش و ثواب والایی در نظر گرفته شده است

«اَلَّذینَ یُنْفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِیَهً فَلَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لَاخوفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ»؛ (کسانى که اموال خود را شب یا روز، پنهان یا آشکار انفاق مى کنند، مزدشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است؛ نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگین مى شوند.(274 سوره بقره)

بدون شک مفهوم آیه کلّى، جامع و تشویق به انفاق در راه خدا در اشکال مختلف است، ولى از روایات اسلامى استفاده مى شود که فرد شاخص آن، حضرت على(علیه السلام) است؛ زیرا در شان نزول این آیه، روایات بسیارى وارد شده که نشان مى دهد نخستین بار درباره حضرت على(علیه السلام) نازل گشت

ابن عبّاس مى گوید: این آیه درباره على بن ابیطالب(علیه السلام) نازل شد او فقط چهار درهم داشت، درهمى را در شب، درهمى را در روز، درهمى را آشکارا و درهمى را پنهان در راه خدا انفاق کرد. رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود:« ما حَمَلَکَ عَلى هذا؟»  چه چیز تو را بر این کار واداشت؟ عرض کرد:« حَمَلَنى عَلَیْها رَجاءَ اَنْ اَسْتَوجِبُ عَلَى اللهِ ماوَعَدَنى» براى این بود که وعده اى را که خدا به من داده است استحقاق پیدا کنم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَلا ذلِکَ لَکَ» آگاه باش که این وعده درباره تو تحقّق یافت، در این هنگام آیه فوق نازل گشت.

این حدیث را حاکم حسکانى در «شواهد التنزیل» به اضافه هفت حدیث دیگر به همین مضمون از طرق مختلف آورده است

سیوطى در «الدّرالمنثور» از طرق متعدّد، همین مضمون را از ابن عبّاس نقل مى کند

معنى این حدیث آن است که حضرت على(علیه السلام) براى جلب خشنودى خداوند به وسیله مسأله انفاق از هر درى وارد مى شد؛

اوّلاً: آنچه در بساط داشت در راه خدا انفاق کرد.

 ثانیاً در شب و روز در حالات مختلف (پنهان و آشکار) انفاق کرد. این ایثار و اخلاص آمیخته با اشتیاق فراوان براى جلب رضاى خداوند از هر طریق ممکن بوده است.

از جمله مفسران بزرگ اهل سنت که روایت فوق را نقل کرده اند می توان به این افراد اشاره کرد:

1-    حسكانى، عبيد الله بن احمد، « شواهد التنزيل لقواعد التفضيل»،‏ تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، 1411ق

2-    فخر رازى، محمد بن عمر، « مفاتيح الغيب»، بيروت‏: دار احياء التراث العربي‏، 1420ق

3-    بيضاوى، عبد الله بن عمر، « أنوار التنزيل و أسرار التأويل»، ‏ بيروت: دار احياء التراث العربى‏‏، 1418ق

4-    سيوطى، عبدالرحمن بن ابى‏بكر، « الدر المنثور فى تفسير المأثور»، قم‏: كتابخانه آية الله مرعشى نجفى‏، 1404 ق‏

5-    آلوسى، سيد محمود، « روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم‏»، بيروت‏: دارالكتب العلميه‏،1415 ق‏

6-    ثعلبى نيشابورى، ابو اسحاق احمد بن ابراهيم‏‏، « الكشف و البيان عن تفسير القرآن‏» بيروت: دار إحياء التراث العربي، ‏1422 ق‏

امیر المومنین (علیه السلام) برای انجام کاری وارد مکه شد، دید یک عرب بیابانی به پرده های کعبه چسبیده و می گوید:

ای خدایی که مکان نداری و هیچ مکانی از او خالی نیست و جایی او را در بر نگرفته، به این عرب چهار هزار درهم روزی ده.

راوی گفت: امام (علیه السلام) جلو رفت و فرمود: ای اعرابی چه می گویی؟

گفت: شما کی هستی؟ فرمود: من علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستم

عرب گفت: شما همان کسی هستی که حاجت مرا ادا می کنی

فرمود: حاجتت چیست؟

گفت: یک هزار درهم می خواهم که مهر همسرم کنم و یک هزار درهم می خواهم قرضم را ادا کنم و یک هزار درهم می خواهم تا خانه بخرم و یک هزار درهم می خواهم تا با آن زندگی کنم؟

امام (علیه السلام) فرمود: انصاف خوبی داری هر وقت به مدینه الرسول (صلی الله علیه و آله) آمدی، خانه مرا پیدا کن، اعرابی پس از یک هفته از مکه خارج و به مدینه رفت، در شهر مدینه صدا زد چه کسی مرا به خانه علی (علیه السلام) هدایت می کند؟ امام حسن (علیه السلام) او را دید و فرمود: من تو را به خانه علی (علیه السلام) می برم. اعرابی پرسید: پدر تو کیست؟ فرمود: علی (علیه السلام). مادرت کیست؟ فرمود: فاطمه زهرا (السلام علیها) سرور زنان جهان. پرسید: جدت کیست؟ فرمود: پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) پرسید: جده ات کیست؟ فرمود: خدیجه. پرسید: برادرت کیست؟ فرمود: حسین (علیه السلام)

گفت: همه دنیا از تو است، نزد علی (علیه السلام) برو و بگو. به اعرابی ای که در مکه وعده دادی اکنون بر در خانه ات آمده، راوی گفت: امام (علیه السلام) بیرون آمد و در صدد رفع نیاز اعرابی بر آمد و سلمان را خواست و به او فرمود: ای سلمان، باغی را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای من غرس کرده؛ به خریداران عرضه کن، سلمان نیز به بازار رفت و باغ را به دوازده هزار درهم فروخت خدمت امام (علیه السلام) آورد و اعرابی را هم احضار نمود، امام (علیه السلام) چهار هزار درهم به او داد و چهل درهم دیگر برای خرج راه به او عطا کرد، خبر فروش باغ به فقرای مدینه رسید و اطراف امام (علیه السلام) جمع شدند، حضرت مشت را پر می کرد و به آنها می داد، تا جایی که یک درهم باقی نماند و بعد وارد منزل شد، حضرت فاطمه پرسید: یابن عم باغ اهدایی پدرم را فروختی؟

فرمود: بلی به چیزی بهتر از دنیا و آخرت آن را فروختم

حضرت فاطمه (السلام علیها) گفت: خدا جزای خیر به تو دهد، و سپس اضافه نمود، من و بچه ها گرسنه ایم و حتما شما هم مثل ما گرسنه هستید؛ امام برای تهیه چیزی از منزل خارج شد، تا شاید پولی از کسی قرض کند و صرف عیال نماید، در این اثنا پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر حضرت فاطمه وارد شد و از او سراغ علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: این درهمها را بگیر و هنگامی که فرزند عمویم علی (علیه السلام) بازگشت، آنها را به او بده تا غذایی برای شما تهیه کند؟!

پیامبر (صلی الله علیه و آله) از منزل خارج شد و علی (علیه السلام) بازگشت و فرمود: بوی خوشی به مشامم می رسد، آیا فرزند عمویم به اینجا وارد شدند؟

فاطمه (علیها السلام) گفت: آری، آنگاه درهمها را که هفت درهم سنگی بود، به امام (علیه السلام) داد و گفتار پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به اطلاع امام (علیه السلام) رساند.

امام (علیه السلام) همراه فرزند برومندش، حسن (علیه السلام) به بازار رفت، مردی را دیدند، ایستاده و می گوید: چه کسی به من قرض الحسنه می دهد؟ امام (علیه السلام) به فرزندش فرمود: آیا درهمها را به او بدهیم؟ عرضه داشت: آری پدر جان، امام درهمها را به او داد و برای گرفتن وام راهی خانه شخصی شد، در راه اعرابی ای را با شتری (ناقه) دید اعرابی گفت: این شتر را از من بخر؟

فرمود: بهای آن را همراه ندارم؟ اعرابی گفت: مهلت می دهم

فرمود: به چند درهم آن را می فروشی؟ گفت: به یکصد درهم، امام (علیه السلام) و فرزندش، شتر را خریدند مقداری راه رفتند و عربی دیگر را دیدند، عرب گفت: یا علی (علیه السلام) شتر را می فروشی؟
فرمود: برای چکاری می خواهی؟ عرضه داشت: می خواهم در نخستین جهاد ابن عمت شرکت کنم

فرمود: اگر قبول کنی آن را رایگان به تو می دهم

اعرابی گفت: بهای آن را دادم، قیمت را معلوم کن؟ فرمود: به یکصد درهم می فروشم اعرابی گفت: من یکصد و هفتاد درهم به تو می دهم، آنگاه امام به فرزندش گفت: درهمها را بگیر و شتر را به او بده

امام به فرزندش فرمود: یکصد درهم را به اعرابی می دهیم که شتر را به ما فروخت و هفتاد درهم آن را برای مایحتاج مصرف می کنیم.

امام (علیه السلام) می فرماید: به دنبال عرب رفتم تا یکصد درهم را به او بدهم در راه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را در جایی دیدم که هرگز به آنجا نمی آمدند

پیامبر با لبخندی نگاهی به من کرد و فرمود: می خواهی عربی که شتر را به تو فروخته پیدا کنی؟ گفتم: بلی پدر و مادرم فدایت باد، فرمود: ای ابوالحسن (علیه السلام) کسی که شتر را به تو فروخت، جبرئیل بود و کسی که آن را از تو خرید، میکائیل بود و شتر (ناقه) هم از شتران بهشتی و درهمها هم از سوی خدای جهانیان، رسیده است.

حضرت علی علیه السلام: « آنگاه که فقیر و نیازمند شدید، با خداوند به وسیله صدقه تجارت کنید»

ادله وجوب تقلید از منظر اهل بیت علیهم السلام قسمت پایانی

اسلام یک دین همه جانبه است که به تمام نیاز ­های انسان توجه دارد؛ یکی از موضوعات قطعی که علماء بر آن توافق دارند این است که هر مسلمانی باید به اصول دین از روی علم و بدون تقلید ایمان داشته باشد. شناخت احکام شرعی از سه راه: 1. اجتهاد، 2. احتیاط، 3. تقلید،  ممکن است.

تقلید در لغت به معنای پوشیدن گردن بند و معنایی از این دست می باشد؛ در عرف به معنای مسئولیت را به گردن دیگران انداختن آمده؛ و در اصطلاح به سلوکی گفته میشود که در آن مردم به سنن گذشتگان عمل می کنند و از آن منع هم نشده اند؛ آنچه مذموم است تقلید صرف و بدون تعقل است.

تقلید در بین شیعیان از زمان اهل بیت وجود داشته که برای اثبات آن دو نوع روایت داریم: 1.روایاتی که ائمه مردم را به فقها و روایان حدیث ارجاع داده اند؛ 2. روایاتی که در آن ها از افراد واجد شرایط خواسته شده تا برای مردم فتوی بدهند.

از جمله ادله وجوب تقلید می توان به این موارد اشاره کرد: 1. سیره عقلا و متشرعه: که از راه فطرت و دین اثبات می کنند که پیروی جاهل از عالم برای رسیدن به مصالح و دفع ضرر های احتمالی واجب است؛ 2. آیات قرآن که در این زمینه می توان به آیه نفر و سوال استدلال کرد؛ 3.  روایات که می توان آن ها را به چهار دسته تقسیم کرد: الف. روایاتی که بر وجوب پیروی دلالت دارند؛ ب. روایاتی که بر وجوب تقلید از مجتهد جامع الشرایط دلالت دارد؛ ج. روایاتی که از قول و عمل بدون علم و تحقیق منع کرده، پس اگر فتوی از روی علم باشد پیروی از آن منعی ندارد؛ د. روایاتی که ائمه درآن ها از صحابه بزرگ خود می خواسته اند تا برای مردم فتوی دهند.

با توجه به آنچه گذشت می توان به این نتیجه رسید که از منظر و دید اهل بیت علیهم السلام تقلید و پیروی جاهل از عالم نه تنها امر مذمومی نیست، بلکه به آن سفارش نیز کرده اند؛ از این ادله می توان برای متقاعد کردن شکاکین این مسئله ضروری استفاده نمود.

 

ادله وجوب تقلید از منظر اهل بیت علیهم السلام قسمت پنجم

 روایات

در خصوص وجوب تقلید از منظر اهل بیت علیهم السلام روایات زیادی وجود دارد که بر اساس بعضی از تقسیم­بندی ها، مانند آنچه مرحوم آخوند خراسانی در کفایۀ الاصول انجام داده­اند، می­توان روایات را در چهار عنوان تقسیم کرد:

الف)روایاتی که بر وجوب پیروی از علماء دلالت می­کنند، مانند توقیع شریف امام زمان عج الله تعالی فرجه که می فرمایند: « أَمَّا الْحَوَادِثُ‏ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه‏»  که توضیح آن در قسمت آغاز تقلید گذشت؛ از این دسته روایت­ها به طور مستقیم و به دلالت مطابقی می­توان وجوب مراجعه و پیروی از علماء را به­دست آورد.

ب)  روایتی که دلالت می­کند که تقلید باید از مجتهد جامع الشرایط صورت گیرد این روایت هم از امام صادق علیه السلام نقل شده است، همان­گونه که در مبحث آغاز تقلید گذشت، و هم از امام حسن عسکری علیه السلام آمده است که : « فأمّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه، مطيعا لأمر مولاه‏، فللعوام‏ أن‏ يقلّدوه‏، و ذلك لا يكون إلّا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم» (حسن بن علی علیه السلام، ص: 300) این تکرار نشان­دهندهاهمیت بالای این مساله است.

ج) روایاتی که ظاهر آن­ها دلالت می­کنند که از قول بدون علم و فتوای بدون تحقیق منع فرموده­اند، از مفهوم و نتیجه این منع به­دست می­آید که اگر فتوای از روی علم و تحقیق و تفحص باشد، منعی ندارد و کسانی که به این مرحله برسند که به توان از روایات احکام را بدست آوردن و اظهار نظر کنند، جایز است اینکار را انجام دهند و بر دیگران که به این توانایی دست پیدا نمی­کنند، اخذ و عمل به این فتاوای جایز و روا می­باشد، و گرنه اظهار فتوی لغو خواهد بود و از شارع حکیم این امر قبیح است.

د)روایاتی که در آنها ائمه علیهم السلام در آن­ها اظهار علاقه و محبت می­کردند که بعضی از صحاب برای مردم فتوا بدهند مانند روایتی که در مبحث آغاز تقلید، از امام باقر علیه السلام نقل شده است به این بیان که ذکر نام این افراد دلالت نمی­کند که این عمل منحصر در این افراد باشد بلکه آنها خصو صیات و ویژگی­هایی داشته­اند که به این موقعیت و جایگاه رسیده­اند، پس کسانی که تلاش کنند و به این جایگاه برسند می­توانند فتوی بدهند و بر مردم لازم از آن­ها تقلید و پیروی کنند.(ر.ک: محمدی خراسانی، 1391، ج3، صص: 529-531)

منابع:

1.      محمدی خراسانی، علی، شرح کفایۀ الاصول، قم: الامام الحسن ابن علی علیه السلام، 1391، چاپ سوم

2.        حسن بن على عليه السلام، امام يازدهم‏، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام‏، محقق / مصحح: مدرسه امام مهدى عليه السلام‏، قم: مدرسة الإمام المهدي عجل الله تعالى فرجه الشريف‏، چاپ: اول‏1409 ق

3.      طبرسى، احمد بن على‏، الإحتجاج على أهل اللجاج( للطبرسي)، محقق / مصحح: خرسان، محمد باقر، مشهد: نشر مرتضى‏، چاپ اول‏1403 ق‏

4.      مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، « بحار الأنوار( ط- بيروت)»،محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، بیروت: دار إحياء التراث العربي‏، چاپ دوم، 1403ق

5.      حر عاملى، محمد بن حسن‏،« وسائل الشيعة»، محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏ ، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، چاپ اول، 1409 ق‏

6.      طبرسى، احمد بن على، «‏ الإحتجاج على أهل اللجاج( للطبرسي)»، محقق / مصحح: خرسان، محمد باقر ،مشهد: نشر مرتضى،‏ چاپ اول،1403 ق‏

7.      ابن بابويه، محمد بن على‏، « كمال الدين و تمام النعمة»، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، تهران‏: اسلاميه، چاپ دوم، 1395 ق‏

8.     بحرانى، سيد هاشم بن سليمان‏، « البرهان في تفسير القرآن»، محقق / مصحح: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، قم: مؤسسه بعثه‏ ،چاپ اول،‏ 1374 ش‏

 

ادله وجوب تقلید از منظر اهل بیت علیهم السلام قسمت چهارم

جایگاه تقلید

تقلید غریزه­ای است که از کودکی در انسان ظاهر می­شود حتی می­توان گفت که یکی از مقلدترین مخلوقات جهان است و از همان ابتدا، اکثر قریب به اتفاق دانستنی­هایی خود را از راه تقلید فرا می­گیرد، انسان سوی موجودی عاقل و فهیم است و نمی­تواند بدون اندیشه، گفتار دیگران را بپذیرد؛ زیرا سرشت او بر این استوار شده که جستجوگر و به دنبال کشف مجهولات باشد و هیچ چیز را بدون دلیل نپذیرد؛ اما از سوی دیگر انسان محدود به شرایطی مادی و این جهانی است حتی به تنهایی نمی تواند همه مجهولات دنیایی را کشف کند؛ زیرا دامنه علوم بشری آنقدر گسترده است که اگر انسان صدها بار عمر دوباره پیدا می­کرد باز هم نمی­توانست بر همه آن علوم فائق آید، بنابراین انسان حتی برای رسیدن به خواسته­ها و رفع نیازها دنیایی ناچار است نسبت به علومی که در آنها تخصص ندارد از همنوعان خود کمک بگیرد و از آنها تقلید کند؛ این مساله در رابطه با امور دینی از اهمیت ویژه و بالاتری بر خوردار است؛ زیرا مربوط به حیات اخروی انسان می­شود و در واقع مساله لزوم تقلید جاهل از عالم و رجوع غیر متخصص به متخصص از مسائل روشن و بدیهی بوده و قیاسش را به همراه خود دارد؛ به همین علت انسان جاهل از کسی که می داند و یا حتی احتمال می دهد که می داند سؤال می کند. این پرسش و تقلید، که به طور طبیعی و به دور از هرگونه گرایش­ در درون شخص می­باشد، از جایگاه عمیق آن در وجود انسان خبر می دهد. (ر.ک: )

تذکر این نکته نیز لازم به نظر می­رسد که تنها این قسم از تقلید قابل قبول است که جاهل از عالم تقلید کند. زیرا در تقلید، دو عنصر مهم دخالت دارد: اول این که مقلد باید نسبت به کسی از او تقلید می کند اعتماد و وثوق کامل داشته باشد، نظیر اعتماد بیمار به پزشک و این که در تقلید باید نیاز مقلد را رفع شود و باعث کمال وی گردد.(دشتى، ص 20)

نکته دیگر این که در اصول دین کسی اجازه تقلید ندارد بلکه مسلمان باید شخصاً از راه دلیل و تحقیق به این اصول معتقد شود. (بنی هاشمی خمینی، 1378، ج 1،ص: 13) در فروع دین نیز در بخشی از موضوعات اجازه تقلید ندارد؛ یعنی مثلاً در تشخیص این که این زمین غصبی یا غیر غصبی است، خودش باید تحقیق و پرسش کند و یا فلان مایع شراب است یا آب، قبله کدام سمت است باید خودش تحقیق کند و اینها خارج از عهده مجتهد می باشد زیرا شأن فقیه بیان حکم است نه تطبیق حکم بر موضوع.

در بخش احکام نیز در ضروریات آن مانند وجوب نماز و روزه، نیازی به تقلید نیست ولی در غیر ضروریات دین واجب است تقلید کند. احکام غیر ضروری، به احکامی گفته می شود که مورد اختلاف علما باشد، مانند احکام شک در نماز و سجده سهو و مقدار زکات و بخش زیادی از احکام طهارت و… ، البته لازم به تذکر است که محدوده تقلید به این امور منحصر نیست بلكه هر گونه كار اقتصادى، سياسى، فردى و اجتماعی که حكمى در شريعت دارد در حوزه تقليد قرار مى گيرد؛ انسان در عرصه زندگى فردى و اجتماعى به ويژه در عصر جديد با موضوعات متنوعى روبرو است كه بايد احكام آن توسط مجتهد مشخص و از سوى مقلد پيروى شود. ( ر.ک: دشتى، ص:25)

 دکتر شریعتی در این مورد می گویند: «در تشیع علوی، تقلید در اصول نیست، در عقاید نیست، در احکام است، در فروع است، آن هم نه در خود فروع بلکه در فروع فروع. در چگونگی مسائل خاصی که احتمالاً میان مجتهدان اختلاف هست، مثلاً نماز که جزء فروع دین است قابل تقلید نیست، مسلم است و ضروری. این که چند رکعت است و هر رکعتی با چه اذکار و ارکان و چگونه و هر وقتی چند رکعت، مسلم است، قابل تقلید نیست؛ پس در چه مورد باید تقلید کرد؟ در این مورد که چند فرسنگ باید از موطن خود دور شده باشیم که مسافر تلقی شویم و نماز را تمام نخوانیم» ( شریعتی، 1391، ص: 97)

ادله تقلید از منظر شیعه

1.      سيره عقلا و متشرعه

«سیره عقلا» یعنی بنای عقلا بر روشی معین در امری از امور، به گونه ای که اگر کسی از آن روش تخطّی نمود، در معرض نقد و ملامت قرار گیرد. منشأ آن روش هم باید فطرت انسانی باشد.

«سیره متشرعه» یعنی عادت و روش اهل شرع در انجام دادن یا ترک کردن کاری؛ و بنا بر آنچه در علم اصول آمده است اگر این دو سیره کشف از رضایت شارع باشد و از سوی شارع ردع و منعی از آن شنده باشد حجت و دلیل بر احکام شرعی خواهد بود. (ملکی اصفهانی، 1390،ص: 278)

انسان با فطرت خدادادى چنين مى فهمد كه در مسائل و امورى كه تخصص لازم را در آن ها ندارد، به متخصص آن رشته مراجعه كند؛ از اين رو، هنگامى كه مريض مى شود، نزد پزشك مى رود، ساختمانش را طبق نظر معمار درست مى كند، براى مشورت در كارها به افرادى آگاه مراجعه مى كند و… تقليد نيز جز مراجعه فرد ناآگاه به احكام شريعت، به شخص آگاه و متخصص نيست. اين سيره و روش عقلايى در ميان همه انسان ها معمول بوده و براى مشروعيتش همين بس كه در شريعت اسلام، از آن نهى نشده و در اصطلاح اصولى كاشف از امضاى شارع است. ( ر.ک: حکیم، 1428، ص: 622)

2.     آیات قرآن

قرآن نه به ‌صورت کلی تقلید را رد می‌کند و نه به صورت کلی آن را تأیید می‌نماید، بلکه در شرایط و موقعیت‌های مناسب دستوراتی را داده که می‌توان از آنها، مطالبی را به دست آورد؛ هنگام رجوع به قرآن کریم در رابطه با تقلید به دو دسته آیات بر می خوریم آیاتی که در آنها تقلید کردن را نهی کرده و مذموم شمرده است که مورد استناد مخالفین جواز تقلید قرار می گیرد که از آن جمله می توان به این آیات اشاره کرده: سوره زخرف آیه 20 «  وَ قَالُواْ لَوْ شَاءَ الرَّحْمَانُ مَا عَبَدْنَاهُم  مَّا لَهُم بِذَالِكَ مِنْ عِلْمٍ  إِنْ هُمْ إِلَّا يخَْرُصُون»

 و همچنین آیه 28 سوره مبارکه نجم «وَ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ  إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ  وَ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَْقّ‏ِ شَيًْا»

و در مقابل از آیات ذیل می توان جایز بودن تقلید جاهل از عالم را به دست آورد

الف) آیه نفر: «وَ مَا كاَنَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَافَّةً  فَلَوْ لَا نَفَرَ مِن كلُ‏ِّ فِرْقَةٍ مِّنهُْمْ طَائفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فىِ الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيهِْمْ لَعَلَّهُمْ يحَْذَرُون» (سوره توبه: 122) مؤمنان همگى نتوانند سفر كنند، چرا از هر گروه از ايشان دسته‏اى سفر نكنند تا در كار دين، دانش اندوزند، و چون بازگشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنان بترسند(موسوى همدانى، 1374، ، ج9، ص: 538)

اسلام، دين زندگى و داراى كامل­ترين مقررات فردى و اجتماعى است و با توجه به نیاز بشر از سوی خالق هستی برای سعادت دنیویی و اخروی بشر آمده است؛ با توجه به پیشرفت­های روز افزون جامعه­های بشری تفقه و به دست آوردن وظیفه حقیقی و واقعی در رابطه با آن­چه خداوند فرموده است، برای همه میسور نیست می توان به حکم این آیه گفت که بر همه مسلمانان تفقه در دین واجب نیست و از طرف دیگر بر کسانی که در این مسأله( تفقه در دین) وارد شده اند و به تخصص رسیده ناد و توان استنابط احکام الهی را به دست آورده اند انذار کردن مردم و فتوی دادن واجب است و بر سایرین هم قبول فتوی و عمل به آن و پیروی از آنان لازم است، و این همان معنای تقلید است پس این آیه دلیل بر حجیت فتوی و جواز رجوع به فقیه و مجتهد برای به دست آوردن احکام شریعی می باشد و گفته آنان برای انسان علم حاصل می شود.

ب) آیه سوال: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُّوحِى إِلَيهِْمْ  فَسَْلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُون»(سوره انبیاء(21) :7 و سوره نحل(16): 43) و ما پيش از تو غير رجال مؤيّد به وحى خود كسى را به رسالت نفرستاديم، پس اگر نمى‏دانيد از اهل ذكر (يعنى علما و دانشمندان هر امت) سؤال كنيد ( الهى قمشه‏اى، 1380، ج1 ص: 272)

وجه دلالت آیه بر ضرورت تقلید در احکام دین، این است که آیه بر وجوب سؤال در هنگام عدم اطلاع دلالت می کند و پیداست که نفس سؤال کردن وجوب ندارد؛ بلکه واجب شدن سؤال، از باب مقدمه عمل است. بنابراین، معنی آیه این است که از اهل ذکر سؤال کنید، برای اینکه به گفته آنان عمل کنید؛ چون نفس سؤال، بدون عمل، لغو و بی اثر است و وجهی برای امر به آن نیست. بنابراین آیه، هم بر جواز رجوع مکلف به عالم دلالت می کند که از آن به تقلید تعبیر می کنیم و هم بر حجّیت فتوای عالم برای مکلف قابل استناد است؛ زیرا اگر فتوای عالم حجّت نباشد، سؤال از عالم لغو است و از آنجایی که آیه اطلاق دارد، جایی که برای سوال­کننده علم حاصل شود و جایی که علم حاصل نشود، هر دو را فرامی گیرد. بنابراین، اگر کسی ادعا کند که مراد این است که سؤال کنید تا برای شما علم حاصل شود و آنگاه عمل کنید، ادعای بسیار بعیدی است که با اطلاق آیه سازگار نیست. برای این که منظور از این گونه خطاب­ها، تعیین وظیفه مکلّف است در وقتی که علم برایش حاصل نشده باشد؛ یعنی، مکلف در وقتی که حکم را نمی­داند، وظیفه­اش سؤال کردن است؛ برای اینکه به پاسخ عمل کند؛ نه این که سؤال کنید تا علم پیدا کنید. مثلاً وقتی گفته می شود، اگر خودت طبیب نیستی به طبیب مراجعه کن؛ آن­چه که عرف از این مطلب می فهد این است که هدف از مراجعه به طبیب، عمل به قول طبیب است؛ پس معنی آیه این است که، هرگاه نمی­دانی، از عالم سئوال کن؛ تا طبق گفتار او عمل کنی. بنابراین، دلالت آیه بر جواز رجوع به عالم و نیز حجّیت قول او تمام است. ( طباطبايى،1417، ج 14 صص: 253-254 و ج 12 ص: 256)

منابع:

قرآن

1.      حکیم، سید محمد تقی ، اصول العامه للفقه القارن، قم: ذوی القربی، چاپ اول: 1428ق 

2.      ملکی اصفهانی، مجتبی، فرهنگ اصطلاحات اصول، قم: مرکر بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، چاپ اول: 1390

3.      طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ ى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم 1417 ق

4.      الهى قمشه‏ اى، مهدى ، ترجمه قرآن، قم:  انتشارات فاطمة الزهراء، چاپ دوم 1380 ش

5.      موسوى همدانى، سيد محمد باقر ، ترجمه تفسير الميزان، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ ى مدرسين حوزه علميه قم، 1374ش

6.      شریعتی، علی، فرهنگ لغات، تهران: قلم، چاپ پنجم 1391

7.      دشتى، محمد، فلسفه اجتهاد و تقليد، تهران: امیرالمؤمنین چاپ سوم 1382ش

8.      بنی هاشمی خمینی، سید محمد حسن ، توضیح المسائل مراجع، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1378